- انتشار: ۱۷ سنبله ۱۳۹۷
- ساعت: ۱۰:۰۲ ق.ظ
- سرویس: توره های فیس بوکی
- کدخبر: 20446
- لینک کوتاه: http://www.barchinews.com/?p=20446
بحرانهویت (فراراه مبارزاتدموکراتیک هزارهها)
در این میان، تنها «افغان»ها بودند که با اشغال سرزمین بومیان، بر این بخش از جغرافیا ماندگار شدند و پایههای حکومتشان را با پشتیبانی بیگانگان، غصب زمین ساکنان محلی و مآلا کوچاجباری آنان، مستحکم ساختند.
«انسانی که از قید مقاومت دیگران رها شده است، در پوست و گوشت خویش بهکاوش میپردازد تا برای وجود خویش معنایی پیدا کند». امه سزر
قسمت اول
ضرورت بحث
سرزمین نیاکانی ما، در تمامی دورههای تاریخی دستخوش یورشهای بیپایانی بوده که جز ویرانی و خشونت را بهارمغان نگذاشته است. از اسکندرمقدونی و کورشهخامنشی و سپاه خشمگین و انتقامجوی چنگیز، تا صفویها، بابریها، انگلیس، افغانها (پتان یا پشتون) و روسها، همگی بیگانگانی بودند که از دوردستها برای اشباع خوی توسعهطلبیشان پا به این مرز و بوم گذاشتند. در این اواخر، پاکستان، عربستان سعودی و ایران هم سرزمین ما را میدان رقابت منطقهای و جنگهای نیابتی خویش قلمداد نموده و برای تصرف آن به پرورش مزدورانی پرداختهاند که پیوسته مشغول دسیسه و نیرنگ و جنگ هستند.
در این میان، تنها «افغان»ها بودند که با اشغال سرزمین بومیان، بر این بخش از جغرافیا ماندگار شدند و پایههای حکومتشان را با پشتیبانی بیگانگان، غصب زمین ساکنان محلی و مآلا کوچاجباری آنان، مستحکم ساختند. بنابراین، جز یورش سپاه چنگیز و افغانها که منجر به ویرانی تمدنهای باستانی این سرزمین و فروپاشی حاکمیتهای ملی آن گردیدند، دیگر لشکرکشیها عمدتا باعث مقاومت شدید مردم و نهایتا شکلگیری حاکمیتهای مقتدر پسااشغال گشتهاند. دقیقا پس از این دو تهاجم بود که دیگر هیچ نیروی ملیای تا امروز، بر اریکهی قدرت بر این سرزمین، بهطور مستقل تکیه نزد.
یورش بیرحمانهی سپاه چنگیز به فروپاشی تام و تمام حاکمیتهای بومیِ ترکتبار و پراکنده شدن جمعیتهای انسانی در این سرزمین گردید که همین امر، زمینه را برای منتقل شدن «قبایل متفرق افغان» ساکن در کوههای سلیمان هندوستان، توسط حاکمیت مغولی هندوستان (بابریها) مهیا ساخت. این طوایف بیگانه با تمدن که در مرحلهی پیشفئودالی میزیستند، بر سر راه غصب سرزمین بومیان، هرچه نشانهای از تمدن داشت، را برچیدند و برخی دیگر را آماج خشم و کین جنگهای خاندانی قدرت ساختند و کشوری را که یک باستانشناس فرانسوی آن را دومین دربرگیرندهی آثار باستانی جهان میداند، قربانی نادانی و عقبماندگی تاریخی خود نموده و آن را به ویرانهای عاری از تمدن تبدیل ساخته و اقوام بومیای را که وارثان اصلی این تمدنهای باستانی بهشمار میرفتند، چنان مغضوب خود قرار دادند که اینک زندگی در این سرزمین، زمینه¬ای برای رشد و شکوفایی استعدادهای اقوام گوناگون و به¬ویژه هزاره¬ها بهعنوان وارثان اصلی اقتدار و تمدنهای گذشتهی این مرز و بوم، باقی نمانده است.
با استیلای طوایف انتقالیافته از کوههای سلیمان، حتا حضور در این سرزمین مایه¬ی دغدغه، سرگردانی و سردرگمی همیشگی کسانی است که تمام همت و تلاش¬شان سربلندی، پیش¬رفت و آبادانی این آب و خاک بوده و نسل¬درنسل برای حفظش از تجاوزات متوالی بیگانگان، بسی خون داده و در دوران پساجنگ نیز، جهت رشد و ترقی آن، خون¬دل خودشان را خورده¬اند تا آن را برای زندگی ابتدایی مهیا سازند.
باهمهی خونها، دل¬سوزیها، فداکاریها و عشقورزی اقوامبومی کشور به این سرزمین، امروزه وجه ممیزهی این مرز و بوم، حداقل درمقایسه با همسایگانی که تا یک سدهی پیش تفاوت چندانی با هم نداشتند، فقر، عقبماندگی، وابستگی مفرط سیاسی ـ اقتصادی ناشی از فقدان حس میهنپرستیای میباشد که طی حدود سه سدهی گذشته توسط طایفهمحوران بی¬ریشه و بی¬علاقهی انتقالیافته از کوههای سلیمان ترویج یافته است. این نوع رفتار و پندار، ریشه در حس عدمتعلق طوایف انتقال یافته، به این سرزمین و افتخارات تاریخی آن داشته است. قبایلی که استعمار بابری برای حفظ منافع سیاسی ـ استراتژیک خودشان، از «کوههای سلیمان» هندوستان آورده و سپس با پشتیبانی خودشان بر اریکهی قدرت این سرزمین نشاندند، تنها ارزشی که از آن برخوردار بودند، رقابت خشونتبار طوایفی بود.
اساسا برای زیست طایفههای پیشفئودال، زمین نه منبع «نان» بهشمار میرود و نه «مسکن»، بنابراین فاقد هرگونه ارزش میباشد. طبیعی است که پیامد حاکم شدن بیگانگان بریده از «زمین» و نیز فاقد هرگونه ریشه و پیوندی با تاریخ، فرهنگ و سرنوشت مردمان سرزمین نیاکانی ما، باید هم بیسوادی، فقر، فساد، بیباوری و صدها عیب دیگری باشد که همیشه از سرتاپای مملکت باریده و طبق برنامههای طراحی شده، سهم عمدهی این محرومیت و عقبماندگیها نصیب اقوام غیرپشتون و بهویژه هزارهها گشته تا مدافعان همیشگی خراسان و غرجستان و زاول را، با فقر و سرکوب، زمینگیر نمایند و از تقلاهای میهنپرستانه و داعیههای تمدنی باز دارند.
اینک ویژگی اساسی کشور ما و حاکمیتهای دستنشاندهی استعمار آن روزی، فقدان ارادهی مردمی و استقلال سیاسی ـ اقتصادیای میباشد که با حاکمیت قبایل بیگانه، آغاز گردیده و علیرغم تمامی شعارهای مردمفریبانه و برپایی جشنهای باشکوه و نمایشی بهنام استرداد استقلال کشور و ادعای برخورداری از تاریخی کهن و پر از مقاومت، و نیز مبارزهی بیوقفهی ساکنانش در برابر تجاوزات بیگانه، تا امروز ادامه دارد. این واقعیت چنان عینی و ملموس است که کمترین نیازی به تحلیل و پژوهش و قلمفرسایی جهت اثباتش وجود ندارد.
برای اقوام کشور، و ملموستر از همه، هزارههایی که تاکنون فداکاریها و ازخودگذریهای بیحد و حسابی برای آزادگی و توسعه¬ی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی میهن آباییشان از خود بروز دادهاند، پس از دوران استیلای طوایف انتقال یافته از کوههایسلیمان، نه آزادگی و توسعه و رشدی نصیبشان¬ گردیده و نه برای آنهمه تلاش و «فدا»، ارج و منزلتی درنظر گرفته شده است. این وضعیت بیشرمانه، علت و انگیزهی اصلی مبارزات بیوقفهی هزارهها طی سه سدهی اخیر بوده که بر اساس تمامی اصول انسانی و اخلاقی، بهخاطر تلاش برای تحقق دموکراسی باید مورد تقدیر قرار میگرفتند.
درد بزرگتر آن است که، با همهی مقاومتها و بهاپردازیهای پیوستهی هزارهها، متأسفانه افراد نادری از میان خودشان بودند که به ریشهها و علل این عقبماندگیها و ستم و تبعیض سیستماتیک و هدفدار ضدهزاره پی بردند. حتا همین تکسواران استثناییِ آگاه به واقعیت «تبعیضقومی» بهمثابهی زیربنای تمامی بدبختیها اگر سخن گفتند، او را بهشدت تخطئه کردند و پیش از هرگروه دیگری، مدعیان روشنفکری قوم خودش، مبارزان چنین عرصهای را احساساتی، متعصب، فتنهانگیز و حتا عقبمانده¬های دور از «تمدن» خواندند، غافل از اینکه برابری انسانها، نفی تبعیض، خودمختاری اقوام بخش مهمی از فرآوردههای پندارِ «مدرن» بهشمار رفته که بیش از هرچیزی، یک امر کاربردی و عملی است، و نه قدسیسازی غیرعقلانی.
اینک و با استیلای فکری ـ روانی غاصبان بر سرنوشت میهن و مردم در سرزمین نیاکانیِ ما، توجه به مسائل قومی و بررسی آنها، چه توسط قوانین غیردموکراتیک حاکم بر این سرزمین، و چه اخلاق اجتماعیای که بهخاطر ویژگی مناسبات، باورها و ارزشهای مستولی طوایف پیشمدرنِ بر جامعه، که معمولاً بهوسیلهی هیأت حاکمه سمتوسو داده میشوند، همیشه امری تنشزا و تفرقهآفرین میان «اقوام باهم برادر»!! و «ملت واحد»!! تلقی گردیده تا اندیشه و انگیزهی مقاومت در برابر برنامهها و توطئههای مسخکننده و بردهساز فاشیزمقومی حاکم را، از هزارهها بگیرند و آنان را همچنان ابژگانی تمکینکننده در برابر برنامههای توسعهطلبانهی هویتی ـ سرزمینی خودشان نگه دارند. اما متأسفانه حتا برای آن بخش از هزارههایی که کاملا به ستم و تبعیض قومی بهمثابهی ریشهی تمامی گرفتاریهای جامعه¬ باورمند گشته و روند بازگشت به «هویتقومی» بهعنوان سرآغاز و مبنایی برای مبارزات برابریخواهانه را اجتنابناپذیر میدانند، چنین رویکردی در عرصهی مبارزات سیاسی و ادعای «هزارهگرایی»، هنوز یاد ستم و سرکوبهای خونین ممتد و همیشگی (از میرویس هوتکی ـ که پشتون بودنش هنوز مشکوک و قابل تأمل می¬باشد ـ گرفته تا امروز) را در ذهنشان زنده مینماید و در واکنش به آغاز چنین رویکردی، بخش بزرگی از مبارزین صدیق را نیز به وسواس، تأمل و بازنگری در مورد درستی مبارزات و مقاومتهای حقطلبانه و بهویژه نوع هویتطلبانهی پرچالش و مورد نیازش، واداشته و بخشی را نیز نسبت بهدرستی و یا ضرورتِ پیش گرفتن رویکرد مبتنی بر بازشناسی «هویتقومی» و تمرکز دادن مبارزات مدنی ـ سیاسی و مطالبات ویژهی آن روی «قومیت»، شدیداً دچار تردید نموده است.
گرچه هراس آگاهانه از خاطرههای دردناک و التیام نیافتهی گذشته، مبارزین صدیق را نسبت به سختیها و سنگلاخی بودن چنین مسیری هوشیارتر و باالتبع در رابطه با پیمودنش مصممتر می¬نماید، درعین حال باعث میگردد تا بخش بزرگی از مدعیان روشنفکری را که با ژست و اداهای دموکراتیک میخواهند خود را مبارزینی خویشتندار و برخوردار از اندیشههای فراقومی و بهاصطلاح «مدرن» بنمایانند، اما بهدلیل گرایش خودکمبینانه و حتا تمکین نسبت به اندیشههای بهظاهر مدرن، از درک «هویتقومی»شان عاجز ماندهاند، از چنین رویکردی سخت گریزان هستند.
بههر صورت باید اذعان نمود که ستم و دردی که در طول تاریخ بر هزارهها رفته، نسلها بعد هنوز هم با همان شدت آن را احساس میکنند و سایهی ترس از آنهمه توحش و سبوعیت در کشتار و نسلکشی نیاکان ما، که احتمال تکرار پیدرپی آنها در تمامی ادوار تاریخی و حتا در زمانهی ما هم دور از تصور نخواهند بود، اثرات خودشان را کم و بیش بر روان هزارههای دورههای مختلف، مستولی نموده و حتا سرنوشت و رویکرد سیاسی ـ مبارزاتی ما را در زمانههای گوناگون، متأثر ساخته است. چنین احساس و درکی، خود گواه روشنی است بر شدت و کیفیت گذشتههای فاجعهآلودی که بر مردم ما روا یافته که صدالبته با رویآوری بخشی از مبارزان هزاره به بازشناسی جوانب متعدد ستمهای یادشده، مطمئنا دیگر با هیچ روش و ترفندی نخواهند توانست همچون گذشته پنهان بدارند.
نویسنده کاظم وحیدی